مه نيامه نيا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

مه نیا ، زيبا ترین فرشته آسمانی

واكسن 4 ماهگي

موقع رفتن بازم استرس داشتم ، راستش اصلا طاقت گريه هاتو ندارم دفعه قبل خيلي گريه كردي ، حتي تا تو ماشينم گريه هات ادامه داشت ، امروزم بعد از اينكه دكتر سماعي معاينات اوليه رو انجام داد (وزن و قد و دور سر)دكتر پرچمي واكسناتو آماده مي كرد موقعي كه واكسن زدي صداي گريت بلند شد ، زود بلندت كردم و تو بغلم گرفتمت خدارو شكر زود آروم شدي و شير خوردي ، با اون چشماي كوچولوت كه اشك توشون حلقه زده بود باهام حرف مي زدي انگار تموم دنيات اون لحظه شير خوردن و نگاه كردن به صورت من بود.وقتي دست كشيدم رو صورتت آروم چشماتو بستي و به خواب رفتي. خدا رو شكر تبت زود پايين اومد و قطره استامينوفن باعث شد كه شب زود تر بخوابي ، امروز صبح حالت خيلي خوبه و مثل هميشه با ...
19 شهريور 1391

تقديم به دخترم

ارومم وقتی که پیش تو و زیبایت می شنیم باور کن دنیا رو من با چشم های تو می بینم جوری به تو دل می بندم که نتونم برگردم تورو با قلبم پیدا کردم خوشبختم تو با منی لبخند تو از من نگیر عشق من تا باهمیم دلشوره رفتن نگیر می دونی تو دنیا فکر غیر از تو کسی با من نیست وقتی تو اینجایی راهی غیر از عاشق بودن نیست وقتی دله من بی تابه بگو با من می مونی منو اروم کن تا می تونی خوشبختم تو با منی لبخند تو از من نگیر عشق من تا باهمیم دلشوره رفتن نگیر خوشبختم تو با منی لبخند تو از من نگیر عشق من تا باهمیم دلشوره رفتن نگیر مامان عاشقتم ...
19 شهريور 1391

اولين تلاش

داشتم درس مي خوندم چون امتحانم نزديك بود، توام كنارم خواب بودي ، سرم پايين بود با صدات برگشتم ديدم تا نيمه از بالش سرتو بلند كردي و با چشماي نازت به من خيره شدي ، نفهميدم از كي به من نگاه مي كني ، خيلي ذوق كردمو زودي دوربين آوردم تا ازت فيلم بگيرم تا شب به بابا نشون بدم تا ببينه روز به روز دخترش بزرگتر مي شه چون تلاشت تو روزايي كه تازه 4 ماهت تموم شده بود خيلي قشنگ بود .   بلدنت كردم تا بشيني ، هفته پيش اصلا نمي تونستي كمرتو نگه داري اما الان خيلي پيشرفت كرديو آماده ميشي واسه نشستن، پيشرفتت  قابل تحسينه فكر كنم تا 5 ماهگي كامل مي شيني . دوست دارم خيلي زود موفقيت هاي بزرگترتو ببينم. ...
19 شهريور 1391

چقدر زود 6 ماهت تموم شد

بعد از 6 ماه مرخصي زايمان مي خوام برم سر كار و شمارو بزارم پيش ماماني ، نمي دوني تو دلم چي ميگذره از اون اول دلهره اين لحظه رو داشتم و بالاخره اون روز رسيد ، امشب كوتاهترين شب زندگيم شده ، ساعت تند تند مي گذره ، شايد عقربه هاي ساعتم فهميدن چه خبره سر به سرم ميزارن . طبق معمول هميشه هنوز كه ساعت 4 صبح داره ميشه بيداري ، يكي از عادتات اينه كه بايد دستمو بگيري تا به خواب بري و  اگه از پيشت بلند بشم توام بيدار ميشي ، اما كاش تا ظهر كه مامان مياد بخوابي.   اينم قسمتي از زندگي ماماناي شاغل ، وقتي بزرگ شديو به لطف خدا صاحب يه كوچولو شدي اونوقت حال و احوال منو متوجه ميشي اما بازم خدارو شكر كه من تو مدرسه كار مي كنم تازه يك ساعتم ، س...
19 شهريور 1391

عيد نوروز

امروز موقع سال تحويل من و بابا ياد پارسال افتاديم ، چقدر زود گذشت اون موقع سه ماهه باردار بودم ، بي اختيار گريم گرفت و از خدا به خاطر لطف بزرگش تشكر كردم . رسم بود بعد از سال تحويل بابا با يه قرآن پر از عيدي از در وارد مي شد اين بار ديگه تنها نبود چون بركت خونمون ، دختر عزيزمونم همراهش بود ، با دستاي كوچولوت يكي يه 5000 توماني به همه دادي ، اميدوارم هميشه بركت و صفا و شادي تو زندگيت جريان داشته باشه . اين عكس ماله موقعيه كه از در وارد شدين. اينم سفره هفت سين     اينجا داشتيم مي رفتيم خونه عمه شيرين     ...
19 شهريور 1391

دخترم اومد به خونه

امروز 16 شهريور ، بعد از اينكه واكسن هاي بدو تولتو زديم(ب ث ژ، هپاتيت ب و فلج اطفال ) ساعت ../11 ظهر از بيمارستان مرخص شديم و به سمت خونمون حركت كرديم. يه حسه خيلي قشنگ تمام وجودمو گرفته بود آخه تا قبل از اين توي دلم بوديو هه جا با هام ميومدي ولي حالا رو پام مثل يه فرشته كوچولو خوابيدي .توي راه همش برات دعا كردم و از خدا به خاطر اين هديه قشنگ تشكر مي كردم. وقتي رسيديم به خونه، ماماني و مامان نازي برات اسپند دود كردن و با با براي سلامتيت يه گوسفند قربوني كرد و بعد تو گوشت اذان خوند تا يه دختر خوبو مومن و با تقوا باشي . قرار شده بود كه وسايل شما رو براي 10 روز جمع كنم تا بريم خونه مامان نازي تا توي اين مدت 2تايي ازت مراقبت كنيم .بعد از ظ...
19 شهريور 1391