دخترم اومد به خونه
امروز 16 شهريور ، بعد از اينكه واكسن هاي بدو تولتو زديم(ب ث ژ، هپاتيت ب و فلج اطفال ) ساعت ../11 ظهر از بيمارستان مرخص شديم و به سمت خونمون حركت كرديم.
يه حسه خيلي قشنگ تمام وجودمو گرفته بود آخه تا قبل از اين توي دلم بوديو هه جا با هام ميومدي ولي حالا رو پام مثل يه فرشته كوچولو خوابيدي .توي راه همش برات دعا كردم و از خدا به خاطر اين هديه قشنگ تشكر مي كردم.
وقتي رسيديم به خونه، ماماني و مامان نازي برات اسپند دود كردن و با با براي سلامتيت يه گوسفند قربوني كرد و بعد تو گوشت اذان خوند تا يه دختر خوبو مومن و با تقوا باشي .
قرار شده بود كه وسايل شما رو براي 10 روز جمع كنم تا بريم خونه مامان نازي تا توي اين مدت 2تايي ازت مراقبت كنيم .بعد از ظهر ساعت 6 به خونه مامان نازي رفتيم وهمه از اومدن مهمون كوچولوي خوشگل خوشحال بودن چون با اومدنت يه دنيا صفا و شادي و بركت آوردي .