مه نيامه نيا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

مه نیا ، زيبا ترین فرشته آسمانی

باورم کن ...

اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی ، حتی اگر مرا نخواهی تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی صدای فریادم را… لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ، از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست ،بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست! تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ، تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ، آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ، تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم… تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ، نشکن دلم را که این دل خسته است...
22 آذر 1391

خدا جون شکرت به خاطر دخترم

  همواره بر مدار زندگی ، تنها و تنها ردی از عشق ، تمامت طعم هر پنجره ای که خاطره اش را ، هر روزنه ای که وسوسه ها و رویا آفرینی هایش را ، از یاد برده ایم، زنده می سازد.  پس عشق ، این نامیرای مانا، که زنده می سازد و زندگی می بخشد را باید جست. نمی توان درمانده وار ، چشم به در ماند و به انتظار نشست ،تا شاید روزی به گاه و بی گاه دستی ، زنگ در خاته ات را بفشارد و زنبیلی عشق تحویلت گرداند .  خدای بزرگ را سپاس می گویم که نفسی بخشید ، تا در لابلای همین واژه ها عاطفه زلال و بی پیرایه مادری را که سرچشمه اش وجود پر برکت و پر...
21 آذر 1391

كاش رويا هامان روزي حقيقت مي شدند.

  کــاش رویـاهامان روزی حـقیـقت می شدند، و تـمـام سینـه هـا، دشت مـحـبت می شدند سادگی، مهر و صفا قانون انسان بودن است کاش قانون هایمان یک دم رعایت می شدند اشک های همدلی از روی مکر است و فریب، کاش روزی چشمهامان باصداقت می شدند گـاهی از غـم می شود ویران دل پروانه ها، کـاش دلها همه مردانه قسمت می شدند ...
18 آذر 1391

مسافرت

هفته پیش به علت آلودگی هوا مدارس تعطیل شد و باید بگم هوا به قدری آلوده بود که شما همش سرفه می کردی ، از فرصت پیش اومده استفاده کردیم تا هم از آلودگی دور باشیم و هم خستگی کار تا حدودی کم بشه . خلاصه با مامان نازی و بابایی رفتیم رامسر، خیلی خوش گذشت . جای همه رو خالی کردیم.   اینم چند تا از عکسای قشنگ شما                         ...
18 آذر 1391

گردش یک روز پاییزی

اینجا خیلی قشنگ دست بابارو گرفتی و وارد چمن شدی     که یهو متوجه گل سرات شدیو با تلاش فراوون اونارو از سرت جدا کردی بعد دستمو ول کردیو شروع کردی دویدن که یهو خوردی زمین و چون نیومدم بلندت کنم زدی زیر گریه که یک دفعه یه پیشی ملوس تموم حواستو جلب کرد حالا تو بدو گربه بدو و من بدو   و چون نزاشتم دم پیشیو بگیری رفتی سراغ وسایل بازی اینجا با دیدن تاپ بازیه یه دختر بچه حسابی خندیدی تا بالاخره خودتم سوار شدی و کلی ذوق کردی کم کم داشت خوابت می برد که بردیمت سوار سر سره بشی بعد از اینکه حسابی لباساتو کثیف کردی رفتیم سراغ الاکلنگ...
11 آذر 1391