مه نيامه نيا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

مه نیا ، زيبا ترین فرشته آسمانی

روز دختر

7 مهر 1390 تولد حضرت معصومه و روز دختر بود ، مامان نازي اومد خونمون و براي شما يه لباس خيلي قشنگ آورد و براي منم يه كيف خيلي خوشگل . دستش درد نكنه ، اينقدر درگير كاراي شما بودم اصلا يادم رفته بود كه روز دختر رسيده و من يه دختر خوشگلو ناز دارم، وقتي بابا اومد با هم رفتيم يه كيك برات خريديم تا اولين روز دخترو جشن بگيريم. اون روز شما فقط 22 روزت بود ، به همه خيلي خوش گذشت جالب اينكه با شنيدن صداي آهنگ ساكت و آروم چشماتو مي بستي و وقتي آهنگ تموم ميشد چشماتو باز ميكردي اون موقع بود كه فهميدم چقدر از صداي موسيقي لذت مي بري و تصميم گرفتم شبا با صداي آهنگ و لالايي بخوابونمت ، خلاصه اون روز كلي كادو از بابايي و مامان نازي و ماماني و عمه ها و داييا ...
19 شهريور 1391

حموم چهل روزگي

ديروز 25 مهر 1390 ساعت 5 عصر با صداي زنگ خونمون بيدار شدي ، به جز من 3 تا مامان ديگه اومدن خونمون ، منظورم مامان نازيو مامان بزرگ مامان و مامانيه ، تا خانم خانمارو ببرن حموم ، امروز 40 روز از تولدت ميگذره ،انگار همين ديروز بود كه بدنيا اومدي چقدر زود گذشت ، با همه سختيا و شب بيداريا مثل برق و باد گذشت مي خوام بدوني اونقدر عزيزي برام كه نمي دونم چه جوري با كلمات بيانش كنم اما الان كه دارم برات مي نويسم قلبم از خوشحالي لبريز شده و اشك تو چشمام حلقه زده چون خيلي دوست دارم و لحظه لحظه دوست داشتني تر ميشي ، راستي امروزم كلي كادو گرفتي از جمله 2تا النگوي كوچولو كه مامان نازي برات آورده بود ، دستشون درد نكنه ، همه مي گفتن ان شاءالله بزرگ ميشه و باع...
19 شهريور 1391

فرشته كوچولو دنيا اومد

امروز يكشنبه ، 13 شهريور سال 90 توي يك اتاق خوشگل و تميز و صورتي توي بيمارستان بانك ملي، بستري ام همراه مامان نازي و دكترمهربونت خانم مهجوري دكترت باخوشحالي به من مي گه تا 2 روز ديگه مهنيا جون كنارته بايد خيلي راه بري تا كوچولوت راحت تر دنيا بياد . من و مامان نازي توي راهروهاي بيمارستان تند و تند راه مي رفتيم تا كه شب ساعت 10 ضربه سختي به دلم زدي، يعني آي ماماني من ميخوام ميام . خانماي پرستار و ماماها دور من حلقه زدن ميگفتن كوچولوت داره مياد خوشحال باش خلاصه بالاخره سه شنبه 15 شهريور سال 90 ساعت 45 بامداد تمام دنياي من ، دخترم تو اومدي به دنيا از خوشحالي اشكام جاري ميشد نفسام هي بالا و پايين ميشد ...
19 شهريور 1391

عشق پدرانه

دخترم باتو سخن می گویم، گوش کن باتوسخن می گویم زندگی درنگهم گلزاری ست وتوبا قامت چون نیلوفر شاخه پرگل این گلزاری من در اندام تویک خرمن گل میبینم گل گیسو،گل لبخند شباب،گل فردای سپید .می خرامی وتورامی نگرم چشم تو آینه روشن دنیای من است توهمان خردنهالی که كم كمك مي بالي  راست چون شاخه سرسبز ، برومند شوي همچو پرغنچه درختی،همه لبخند شوي دخترم گوهرمن،توکه تک گوهر دنیای منی  دوست ميدارمت   تا هميشه گل زيباي پدر مي ماني .   ...
19 شهريور 1391

شيرين تر از عسل

يكي بود يك نبود        زير گنبد كبود               توي يك شهر قشنگ    كه داره هزار تا رنگ  تو يك روز قشنگ و باروني     توي يك خونه پر مهر و وفا صداي هله هله و شادي مياد   همه خوشحال و شادن                آخه اين تازگيا                    خبري رسيده به گوش همه      اين خبر مثل عسل شيرينه  ...
19 شهريور 1391