شيرين تر از عسل
يكي بود يك نبود
زير گنبد كبود
توي يك شهر قشنگ
كه داره هزار تا رنگ
تو يك روز قشنگ و باروني
توي يك خونه پر مهر و وفا
صداي هله هله و شادي مياد
همه خوشحال و شادن
آخه اين تازگيا
خبري رسيده به گوش همه
اين خبر مثل عسل شيرينه
تو دلا غنچه شادي و صفا پاشيده
مي دونيد اين خبر خوبو خوشو شيرين چي بود آي بچه ها؟
يه مهمون خوشگل و ناز و كوچولو داشت مي يومد.
يه صداي آشنايي تو دلش ميگفت
خداجون شكرت كه كردي دلاي ماها رو شاد
اون صداي آشنا صداي مامان مهمون كوچولو بود بچه ها
آخه مامان و باباي مهمون عزيزمون
با شنيدن اومدن كوچولوشون
مثل بارون بهاري گريه مي كردن زشادي
ميدونيد مهمون ما اسمش چي بودآي بچه ها؟
اسم اون مهنيا بود
دختر نازوقشنگو توپولي
تموم دنياي و عشق ماماني و بابايي
اسم مامانش هدی
باباشم محمد رضا
ماماني – مامان نازي و بابايي
عمه ها و دايي ها
همه منتظر بودن
اتاق مهمون مارو مي چيدن
چه قشنگه انتظار
چه قشنگه بدوني دخترت داره مياد
جون و عمرو عشقت داره مياد
تكوناشو حس كني
صداي قلب كوچولوشو بشنوي
واي خداي مهربون يعني من مامان شدم
خداجون دوست دارم
خداجون عاشقتم خدا جون قدر تموم خوبياتو مي دونم.