تب دلتنگي
سه شنبه گذشته براي اولين بار به مدت طولاني تنهات گذاشتم ، چون مامان نازي تو بيمارستان بستري بود و پاهاشو عمل كرد و بايد يه نفر پيشش مي موند چون نمي تونست خوب راه بره بايد از ماماني تشكر كنم چون اين مدت پيشش بوديو ازت مراقبت مي كرد ، خدا رو شكر با كمك خاله ونوسم و عمه زندايي شبنم ، تونستم بيشتر پيشت باشم چون جامونو عوض مي كرديم ،تازه فهميدم چقدر بهت وابسته شدم چون نديدنت حتي براي چند ساعت خيلي برام سخته ، باور مي كني يا نه با اينكه مي دونستم جات خوبه و باباييم پيشته ،چند بار بغض گلومو فشار داد اما جلوي خودمو گرفتم ، چهارشنبه شب كه از بيمارستان اومدم خونه تنت كمي داغ بود و خيلي بي تابي ميكردي ،...
نویسنده :
مامان هدی
14:38