مه نيامه نيا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

مه نیا ، زيبا ترین فرشته آسمانی

دوست دارم

مامانم سلام دختر نازم ، تو رو خدا بعدها که مطالبتو می خونی ، یه موقع نگی چرا دیر به دیر نوشتی برام ، باور کن فقط دنبال فرصت می گردم ، و الا عاشقانه دوست دارم . این روزا از همیشه شیرین تر شدی ، دیگه کلی چیزا رو متوجه میشی . و کار مامان راحت شده راستی شبا دیگه راحت می خوابی تا میگم مه نیا لالا زودی میای پیشم می خوابی ، حسابی مونسم شدی ، باور کن لحظه لحظه خدارو شکر می کنم به خاطر وجودت ، چون خواهر نداشتم یه جورایی برام شدی همه کس ، یه موقع هایی که دلم می گیره باهات بازی می کنم یا صدای خنده هات دلمو شاد می کنه و تمام دلهره ها فراموشم میشه ، راستی خاله رویا دوست مامان یه گل پسر تو راه داره که براش دعا می کنم به سلامتی ف...
1 اسفند 1391

چرا بهشت زیر پای مادره؟

  چرا بهشت زیر پای منه؟ چون نمی تونم شبها راحت بخوابم ؟ چون نمی تونم یک غذای راحت و دو نفر و  عشقولانه با همسرم بخورم،؟ چون نمی تونم تو سینما راحت فیلم ببینم( دخترک گریه می کنه)؟ چون شونصد جای بدنم  درد می کنه و تازه یک سری از دردها هم بعد از چند سال خودشون رو نشون می دن؟ نه نه اشتباه نکنید. به خاطر اینکه من عاشقم عاشق واقعی.  وقتی یاد لگداش می یوفتم که اگه دیر میشد پریشون می شدم   وقتی یاد صدای ضربان قلبش می یوفتم که چه طوری با شنیدنش اشکام جاری می شد   می بینم هر کاری که براش بکنم جز عشق مادرانه و ص...
27 بهمن 1391

کارای جدید دخمممممممممممممملی

  همون طور که گفته بودم می خوام بعضی از کارای قشنگتو برات بگم   این کلمه هارو بدون غلط میگی: مامانی * بابایی* حموم*دست*پا* به به * دَ دَ *من* هاپو* توپ* دوغ* آم*نازی*نی نی * والبته آدایی که  یعنی همون هدایی  وقتی از چیزی عصبانی میشی با ناراحتی میگی نه نه نه . وقتی لباس می پوشم تندی میدویی و میگی دَ دَ و دستاتو می یاری بالا و با نازو  کلی عشوه میگی بل بل یعنی بغلم کن وقتی صدای پای بابا رو می شنوی که داره از پله بالا میاد تندی میری پشت در و با گریه میگی بابایی بابایی   وقتی می خوای بری دست...
27 بهمن 1391

خراب کاری مه نیا وروجک ما

مامانی اونقدر دوست دارم که خراب کاریاتم برام قشتگه ، دیروز داشتم تلفن صحبت می کردم که یهو تا رومو برگردوندم دیدم در شیشه عسلو باز کردیو نصفه بیشترشو ربختی رو فرشو داشتی باهاش بازی می کردی ،اصلا نفهمیدم چطور خودمو بهت رسوندم،ولی با کلی دردسر عسلارو از رو فرش پاک کردم . تقریبا یه یک ساعتی باهاش درگیر بودم .اینم شد خاطره یه خاطره پر دردسر .   دوست دارم مامانی   ...
14 بهمن 1391