مه نيامه نيا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

مه نیا ، زيبا ترین فرشته آسمانی

شعر هاي مهنيا

سلام ماماني ببخشيد تاخيرم زيادي طولاني شد   گل نازم اونقدر شيرين و ناز شدي كه نميدونم از چي بايد برات بنويسم  تقريبا همه چيو متوجه ميشي و تازه شبا يه كمي زود ميخوابي كه اين باعث شده از بي خوابي منم كم بشه.      عزيز دلم اين روزا چندتا شعر ياد گرفتي كه خدارو شكر كلماتو اكثرا درست ميگي اينم شايد به خاطر اينه كه هر چي ميگم مثل طوطي تكرار ميكني تو خونه تازه آخر همه شعراتم يه هورررررررررا ميگيو خودتو تشويق ميكني.         مثل اتل متل توتوله يه دختر دارم شاه نداره عروسك من قرمز پوشيده چشم چشم دو ابرو و......
22 آبان 1392

تولد مامان هدي

۲۲ مهر روز تولــــــــد من اين روز برای من روز مقدسی است  مثبت ترین روز خداست و من فهمیدم دنیا سرزمین وسیعی است   پرازمشکلات سخت و من هم موجودی هستم  وسیع تر و سخت تر از دنیا.  اين روز در گوش من خواندند: تو آمدی که برگردی،   و به من گفتند: شعر، صدا، آب، هوا، مادر، پدر خدا   و عشــــــــــق مال تواست   همان روز فهمیدم که هیچ مجالی از «لحظه» خالی نیست    و لحظه هم جای بی خیالی نیست. من فهمیدم که باید شکرگزار بود به خاطر همه چیزهایی که خدا به من داده ۲۲ مهر روز من است روز تولد دوباره من این روز ر...
20 مهر 1392

بدون شرح...

پاک ترین هوای دنیا... خالصانه ترين عشق دنيا .... آرام ترين آغوش دنيا .... امن ترين پشت و پناه دنيا... دلنواز ترين لالايي دنيا... لذت بخش ترين خواب دنيا... با محبت ترين دستان دنيا...  مونسي براي تمام لحظه هاي بي كسي ...   شانه اي براي باران اشك هاي دلتنگي ...   ...
8 مهر 1392

سال تحصیلی جدید

سلام عسل مامان الان که برات مینویسم ساعت نزدیم ١ شبه و وارد روز اول مهر و بازگشایی مدارس شدیم باز یه دلهره دیگه شروع شد ، دلهره اینکه چطوری صبح ها باید بدون بودن من بیدار بشی و من چطوری می تونم ازت جدا بشم راستش وابستگی من خیلی بیشتر از شماس ، تکه ای از قلبمو باید بزارم برم مدرسه خیلی سخته ، امیدوارم امسال هم به خیر و خوشی تموم بشه ، امسال مهمون مامانی هستی و گاها مامان نازیم به کمکمون میاد دعا می کنم شیطونی نکنیو مامانیو اذیت نکنی . خیلی دوست دارم گل نازم  
1 مهر 1392

فرشته من تولدت 2 سالگيت مبارك

امروز دخترک قصه‌های من به دو سالگی سلام می‌کند و من در بهت این بالندگی مبهوت، خدایم را شکر می‌کنم، با لذت و تحسین نگاهش می‌کنم و به یاد می‌آورم این شعر رو كه بعد از تولد توي بيمارستان برات نوشتم. امروز يكشنبه ، 13 شهريور سال 90 توي يك اتاق خوشگل و تميز و صورتي توي بيمارستان بانك ملي، بستري ام همراه مامان نازي و دكترمهربونت خانم مهجوري دكترت باخوشحالي به من مي گه تا 2 روز ديگه مهنيا جون كنارته بايد خيلي راه بري تا كوچولوت راحت تر دنيا بياد . من و مامان نازي توي راهروهاي بيمارستان تند و تند راه مي رفتيم تا كه شب ساعت 10 ...
16 شهريور 1392