مه نيامه نيا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

مه نیا ، زيبا ترین فرشته آسمانی

چرا بهشت زیر پای مادره؟

1391/11/27 15:21
نویسنده : مامان هدی
1,009 بازدید
اشتراک گذاری

 

چرا بهشت زیر پای منه؟

چون نمی تونم شبها راحت بخوابم ؟

چون نمی تونم یک غذای راحت و دو نفر و  عشقولانه با همسرم بخورم،؟

چون نمی تونم تو سینما راحت فیلم ببینم( دخترک گریه می کنه)؟

چون شونصد جای بدنم  درد می کنه و تازه

یک سری از دردها هم بعد از چند سال خودشون رو نشون می دن؟

نه نه اشتباه نکنید.

به خاطر اینکه من عاشقم عاشق واقعی.

 وقتی یاد لگداش می یوفتم که اگه دیر میشد پریشون می شدم

 وقتی یاد صدای ضربان قلبش می یوفتم که چه طوری با شنیدنش اشکام جاری می شد

 می بینم هر کاری که براش بکنم جز عشق مادرانه و صادقانه چیز دیگه ای نیست .

عشقم و تمام احساسم متعلق به اونه  اینه یه عشق آسمونیو بی منت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

متین
5 دی 91 18:44
پیشنهاد هدیه کریسمس : برای دشمن خود: بخشش برای رقیب: تحمل برای دوستانت:قلبت برای خودت:احترام کریسمس مبارک
مهدی
6 دی 91 11:34
واقعا همینطوره
متین
6 دی 91 13:25
تبليغات X تــــــــــــــحـفه نوشته شده در پنجشنبه 24 آذر1390| ساعت | توسط رهگذر| -------------------------------------------------------------------------------- مناجات بار الها .... آمـده ام تا در سايه مهد تـو خستگي را از خـود برهانم و کولـه بـار سنگين گنـاهـانم را بـر زمين بـگذارم. از پشت کـوههاي آرزوهـاي طولاني از آنسوي دريـاهـاي غرور وخودخـواهي آمـده‌ام تا سردرآستانـه پـرعظمت تـو بگذارم و هـاي هـاي بگـريم... آمـده ام تا دستهـاي مرا بگيـري وبـا مرواريـدهاي با جامهـاي خـالي نيـازبـا کفشهـاي اميــد آمـده ام تا مرا ببخشايـي و گـل آرامش را دردل بـپرورانم و اطميـنان درو کـنم و نمـازعشق بخـوانم....... بيـا تـا لبريزشوم ........ نوشته شده در پنجشنبه 16 آذر1391| ساعت | توسط رهگذر| 68 نظر -------------------------------------------------------------------------------- صدای زنگ کاروان میاد صدای زنگ کاروانش به گوش می رسد ، دوباره غمی به پهنای آسمان ، بغضی به نازکی گلبرگ یاس ؛ باغ گلی به همراه مردی غریب سنگینی آن همه شقاوت به دوش دشتی به نام کربلا ؛ کربلا چگونه تاب آوردی و آن همه بی رحمی را فقط و فقط با چند ترک روی پوستت نشان دادی ؟ آیا تو هم شرمساری؟ نگاهت را به آسمان دوخته ای و باران را التماس میکنی ؟ مگر نه اینکه بودنت به خاطر بودن اوست؟ آسمان ، چه شود که بغضت ترک بردارد؟ به چه ذل زده ای ؟ شقاوت و بی رحمی را به انتها رسانده اند ... "بوی سیب می آید ؛ زمین و آسمان در التهاب نزدیک ترین روزها به محرم است" گفتم به چرخ بهر چه پوشیده ای کبود آهی کشید و گفت که ماه محرم است نوشته شده در چهارشنبه 24 آبان1391| ساعت | توسط رهگذر| 66 نظر -------------------------------------------------------------------------------- یک پنجره یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین می رسد و باز می شود بسوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند می شود آنجا خورشید را به غربت گل های شمعدانی میهمان کرد یک پنجره برای من کافیست نوشته شده در یکشنبه 23 مهر1391| ساعت | توسط رهگذر| 91 نظر -------------------------------------------------------------------------------- یا غریب الغربا السلام علیک یا مولای یا غریب الغربا یا معین الضعفا یا امام رئوف السلطان ابوالحسن یا علی بن موسی الرضا علیه السلام میلاد با سعادت عالم آل محمّد صلی الله علیه وآله وسلّم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بر همه پیروان، محبّین و شیعیان آن حضرت مبارک باد نوشته شده در پنجشنبه 6 مهر1391| ساعت | توسط رهگذر| 70 نظر -------------------------------------------------------------------------------- قلب شکسته به نام تو شروع می کنم ای مهربانم ! ای تنها آرامش جان و روح خسته ام ... ! نیمه شب است ... و من هستم ... و تنها صدای تپش قلبم !.... قلبی که یادش از تو سرشار است و امیدش همه لطف توست ! می نویسم...بر صفحه ی سپید سر رسیدم ... صفحه پر شده از قطرات ریز اشک ... دست خودم نیست از تو نوشتن همیشه مرا می شکند ای خدای مهربانم ... میشکند...چرا که لبریزم از نیاز به تو و مهر و محبت تو ای مهربان ... خدای من !... می خوانمت .... ! با سوز دل می خوانمت !.... یا الله ! یا الله ! یا الله ! با چشمانی پر از اشک و با دلی تنها و خسته و روحی امیدوار به رحمتت می خوانمت ... ! و قسمت میدهم به خدایی ات ! مرا لحظه ای به حال خود وامگذار !....مگذار غیر از آنچه که تو می خواهی باشم ای خدای مهربانم ! ... و اکنون ... ! بعد از سخن گفتن با تو ! و بعد از آن اشکها...من سرشارم از سکوت ! ... سکوتی شیرین از جنس انتظار !... خدای مهربانم !...من خود و زندگی ام را با دلی پر امید به دستان هدایتگر و مهربان تو می سپارم ... ! خدای من ! جانا !... تو خود قلب شکسته ام را به دست خود گرفته ای ! ... از تو می خواهم قلبم را در پناه جاودانگی آرامش ات ... در پناه جاودانگی عشقت نگه داری ... ! خدایا ! ... تو را قسم به معصومیت اشک هایم ... همراهم باش و بهترین ها را در هر لحظه از زندگی ام به من هدیه کن ! مثل همیشه ! و تا همیشه ... ! که سخت محتاج عشق و آرامش تو هستم ای تنها پناه و تکیه گاه زمین و آسمانم ... ! نوشته شده در یکشنبه 26 شهریور1391| ساعت | توسط رهگذر| 54 نظر -------------------------------------------------------------------------------- نیایش شبانه میان ِ نیایــــش هـــای شبـــانه ام بود که فهمیدم "دلم پُـــر " است و " دستانم خالی " مهربان ترینِ من نه دستهای خالی ام را تماشا کن نه دلِ پُرم را "اُ مـــیدی "را بنگر که به دستهای مهربان و دلِ پُر از عشق تو دارم که خودت گفتی " مرا بخوان تا استجابت کنم تو را... ای "برآورنده ی مهربان ِ حاجت ها" نوشته شده در سه شنبه 31 مرداد1391| ساعت | توسط رهگذر| 131 نظر -------------------------------------------------------------------------------- پرستوی مهاجرمن یک پرستوی مهاجرم هجرت از جهل و بی خبری به دنیایِ سراسر منتظری که امید به خبری ،شوق پرواز را الهام می کند به این پرستوی خسته و مانده در راه، را ه پروازی پر از عشق بخشوده.... نویسنده نیستم ؛ اما لبریزم از التماسی که چگونه پاسخ نگاه پر از رحمتش را بدهم قلم نوشتن ندارم،ضربان قلبم اینجا تلگرافی عشق را ثبت می کند پای ماندن ندارم،شوق وصال روانه ام کرده سوی آن قاصدک خوش خبر! چشم دیدن هم ندارم،نگاه منتظرم چندیست که پای سجاده خیره به چهارچوب در؛ در انتظار اجابت دست های قنوتم مانده است.... نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد1391| ساعت | توسط رهگذر| 63 نظر -------------------------------------------------------------------------------- خانه دوست من دلم می‌خواهد خانه‌ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی می‌خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی‌رنگ و ریاست
سامان
6 دی 91 15:56
سسسسسلام مامان هدی.خوبیت؟ممنون از اینکه بهم سرمیزنی و فراموشم نمیکنی+مواظب خودتون باشین سرمانخورین
متین
6 دی 91 20:23
کــــــاش بـــاران بگــيـرد .. کــــــاش بـــاران بگــيـرد و شيشه بخار کـــــــنـد و من هـــمه ي دلتنگيهايم را رويش “ها””کـــــــنـم و با گــــوشه ي آســـتـينــم هــــمه را يـــکـبـاره پــاک کـــنـم و خــلاص .
محبوبه مامان الینا
7 دی 91 13:30
خیلی قشنگ بود
امین
8 دی 91 1:49
سلام عالیه
سامان
8 دی 91 10:12
سلوم.....فراموش نشم
نیم وجبی
8 دی 91 14:31
خیلی قشنگ گفتین واقعا
متین
8 دی 91 19:22
آموزگاری تصمیم گرفت که از دانش آموزانش به شیوه جالبی قدر دانی کند
.او دانش آموزان را جلوی کلاس می آورد
:آنگاه به سینه هریک از آنان روبان آبی رنگ می زد که روی آن با حروف طلایی نوشته بود

"من آدم تاثیر گذاری هستم"

آموزگار به هر دانش آموز سه
روبان اضافی داد و از آن ها
خواست که مراسم قدر دانی را گسترش دهند
یکی ا#$%$چه ها به سراغ مدیر
جوان شرکتی رفت و از او به
خاطر کمکی که در برنامه ریزی شغلی به وی کرده بود
قدردانی کرد و یکی از روبان های آبی را به پیراهنش
زد و دو روبان دیگر را به او داد
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رئیسش که به
بد رفتاری با کارمندانش شهرت داشت رفت و به
او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری اش تحسین می کند
سپس یکی ازروبان های آبی را روی یقه کت رئیسش چسباند
.وآخرین روبان را به او داد
آن شب رئیس شرکت به خانه
آمد ودر کنار پسر 14ساله اش
نشست و به او گفت که :امروز یکی
از کارمندانم به من گفت که مرا
تحسین می کند وبه خاطر نبوغ
کاری ام،روبانی آبی به من داد که
:روی آن نوشته بود

"من آدم تاثیر گذار هستم"

او یک روبان اضافی هم داد واز
من خواست که از کس دیگری قدردانی کنم
هنگامی که داشتم به سمت خانه می آمدم،فکر می کردم که
روبان را به چه کسی بدهم و به یاد تو افتادم
من می خواهم از تو قدردانی کنم،مشغله کاری من بسیار زیاد
است و وقتی شب ها به خانه میایم توجه زیادی به تو
...نمی کنم
اما امشب می خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزی و
می خواهم بدانی که تو بر روی زندگی من تاثیر گذار بوده ای
و روبان آبی را به پسرش داد
پسر کاملا شگفت زده
...شده بود وبه گریه افتاد
به پدر نگاه کرد و با صدای بلند
لرزان گفت من می خواستم ا
،امشب خودکشی کنم
اصلا فکر نمی کردم که
وجود من برایتان اهمیتی
!داشته باشد
فردا که رئیس به اداره آمد آدم دیگری شده بود
او دیگر سر کارمندان غر نمی زد و طوری رفتار می کرد که همه
کارمندان بفهمند که چقدر بر روی او تاثیر گذار بوده اند

!روبان آبی را از طریق ایمیل هم می توان فرستاد
من روبان آبی را همراه این
پست را برای همه کسانی که
روی زندگیم تاثیر گذاشتند و
با مهربانی و درس های بزرگ
زندگی را به من آموختند ،می فرستم
با تمام احساسم ..
..
لحظه هایتان آرام ..
در پناه او


=============================

بسیار زیبا بود از شما ممنونم
paras2
16 دی 91 18:15
........¶¶¶ ......¶*....¶¶ .....¶*........¶ .....¶*...*...¶¶............¶...¶¶ .....¶*..**..¶¶...........¶*.¶.¶¶¶ ......¶****¶¶.........¶***¶...¶¶¶ ........¶***¶..........¶***¶¶...¶¶¶ ..........¶*¶...(////...¶***¶......¶¶ ..........¶¶..((///////..¶*¶...........¶ ........¶*...................*¶ ......¶*...\\.............//...*¶ .....¶*.... @ ........ @ .... *¶ ......¶*.............Y..........*¶ .......¶*........I_I_I ........*¶ ..........¶*................*¶ ..............¶*,,,...,,,,*¶ .................\\\\\))//// ..........¶¶.¶*...........*¶ ¶¶*: ......¶......¶*...............*¶....¶ ..¶......¶*....................*¶.....¶ ¶.....¶*...........................*¶....¶ ¶.....¶*.............?............*¶....¶ ¶¶¶¶*..............................*¶¶¶¶ .........¶*............¶..........*¶ .........¶*............¶..........*¶ ..........¶*...........¶.........*¶ ............¶*.........¶.......*¶ ..............¶*.......¶.....*¶ ......¶¶¶¶¶¶...¶..¶.:.¶...¶¶¶¶¶¶ ...¶¶¶¶¶¶¶_¶¶?¶¶¶?¶¶..¶¶ تقديم ب مه نيا ي عزيزم ب مام سربزنيد بهترين مامي دنيا